۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

سلام دوستایی که برای نظر دادن مشکل دارن چون اشتراک گوگل میخواد من یه جی میله گروهی باز کردم اطلاعاتشو میدم با اسم اون نظر بدین فقط تو خود نظر اگه میشه اسمتونو بنویسید
آدرس:abcd.acbd1324@gmail.com
username:abcd.acbd1324
password:132435465768
منتظر نظراتون هستم

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

سلام من س.خ ام و یه دختر پانزده ونیم ساله ام و قراره تو وبلاگم همه چی از شعر و قصه و بیانیه و عکس هنرمند ها و ورزشکارا گرفته تا قصه های انگلیسیو اگه شد فرانسویو(هر چی دیگه به ذهنم رسید بذارم) فعلا برای شروع با شروع کتاب مثنوی مولوی شروع میکنم
بشنو از نی چون حکایت میکند.....از جدایی ها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند.....از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق.....تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش.....باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم.....جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من.....ازدرون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست.....لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست.....لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد.....هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد.....جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید.....پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟.....همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پر خون میکند.....قصه های عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بی هوش نیست.....مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد.....روز ها با سوز ها همراه شد
روز ها گر رفت گو رو باک نیست.....تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد.....هر که بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام.....پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر.....چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه یی.....چند گنجد؟قسمت یک روزه یی
کوزه ی چشم حریصان پر نشد.....تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد.....او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما.....ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما.....ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد.....کوه در رقص آمدوچالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا....طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمسار خود گر جفتمی.....همچو نی من گفتنی ها گفتمی
هر که او از هم زبانی شد جدا.....بی زبان شد گر چه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت.....نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده یی.....زنده معشوقست و عاشق مرده یی
چون نباشد عشق را پروای او .....او چو مرغی ماند بی پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس.....چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود.....آینه غماز نبود چون بود؟
آینت دانی چرا غماز نیست؟.....زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
امیدوارم شروعمو پسندیده باشید!